جمعه, 23 آذر 1403   11. جمادی الاخر 1446
 
instagram twtr fbk telegram Aparat

«حماسه حسین» اثر شاعر مسیحی، «جرج شکّور»

 

گردآوری و تلخیص: آذر طاهری ( کارشناس ارشد برق – مخابرات سیستم ؛ این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید )

برگرفته از کتاب «پدر، پسر، روح القدس»[1]

 

«جرج شکّور» شاعر برجسته مسیحی در سال 1935 میلادی در جبلِ لبنان به دنیا آمد. او پس از گذراندن دوره ابتدایی و متوسطه، به دانشگاه سن­ژوزف بیروت رفت و به تحصیل ادبیات عرب و تاریخ تمدن پرداخت. سپس تدریس و تعلیم را آغاز نمود. در سال 1971 مجموعه شعری­اش «فقط او ماه است» را با مقدمه ستایش­آمیز «أخطل صغیر»، شاعر بزرگ لبنانی منتشر ساخت. پس از آن چند مجموعه شعری دیگر مانند «مرآة میرا» و «زهرة الجمالیا» منتشر کرد و در همان حال به تصحیح و نشر دیوان­های برخی شعرای معاصر عرب مانند «احمد شوقی» و «سعید عقل» اشتغال داشت.

در سال 2001 کتاب «ملحمة[2] الحسین»[3] (حماسه حسین)، و در سال 2007 کتاب «ملحمة الامام علی» (حماسه امام علی)،از وی منتشر شد. «ملحمه الحسین» بعداً به زبان­های فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه شد. وی اکنون عضو مجمع فرهنگی عرب و اتحادیه نویسندگان لبنانی است و همچنان به تدریس و تألیف اشتغال دارد.

در ادامه، ترجمه گزیده‌ای از «حماسه حسین» را که این شاعر شهیـر مسیحی در وصف امام حسین علیه السلام و یارانش سروده، ذکر می‌کنیم:

 

«خونی هنوز آتش‌گون بر جان وجدان بی‌قراری می‌کند ... آنجا که مقتول، حق است، قاتل هر که باشد جز کافر وباطل نیست.

خون حسین در شهادت کریم و بخشاینده است؛ این خون ضایع نشد بلکه هماره برای هدایت به حق و حقیقت نورافشانی می‌کند.

...

مگر «حسین» پروردۀ پیامبر نبود؟

مگر جدّش او را در دل خود بر همگان مقدّم نمی‌داشت و بیش از همه نمی‌خواست؟

او را که سرور جوانان و گل سر سبد بوستان، نامید که عطر این گل زیبا و خوشبو مشام بهشت را آکنده است.

و دهان و دندانش را بوسید تا در روح از جان خود بدَمد، چنان که در سحرگاهان گل‌ها و گیاهان در آغوش هم عطر افشانی می‌کنند ...

***

مگر «حسین» وارث «علی» نبود؟ آن مرد مردان، که نهج و شیوه‌اَش سرّ عظیم است ...

آن جانشین پیامبر در «روز غدیر»، آنگاه که از غیب ندایش دادند: «برگوی، تویی که برمی‌گزینی ...» پس بانگ زد که: «هر که را من سرور بوده‌ام زین پس علی سرور است» و هزاران تن حاضران یکایک با او بیعت کردند.

***

در جامه‌اش عالمی گرد آمده بود و با فریاد بیداری‌اَش رؤیاهای خفتۀ مردمانش را بیدار کرد و بیم آهنگ او در چارسوی جهان همهمه افکند:

یزید - این لاف‌زن غاصب حکومت - تهدیدش می‌کند و راستی آیا با ستم پیشگان می‌توان در فرمان خدا بیعت کرد؟

«حسین» پاسخ «نه» را چون شمشیری بُرّان بر او فرود آورد و پیشوای حق در گفتن «نه» چون شیر می‌غرّد:

«از جدّم رسول خدا شنیده‌ام که فرمان راندن این ظالمان بر مردم را حرام کرد.»

تعهّد آزادنه رازی است که زیر پایش نمی‌گذارم؛ این حقیقتی مقدّس است و رازبانان آزادگانند.»

***

نامه‌ها از عراق آمد که: «ما فداییان توئیم، بیا که یاری‌اَت خواهیم کرد.»

«حسین» شبانه با کاروانی بی مانند و بی نظیر به راه افتاد.

شگفتا! چگونه هم خورشید در این قافله بود و هم ماه‌ها؟

پیاپی اخبار خوشایند را در می‌یافت تا اینکه خبرهایی ناگوار بدو رسید که «دل‌های‌شان با اوست لرزان و پنهان، و شمشیرهای‌شان بر اوست پیدا و آشکار».

***

ای« کربلا» آیا تو دَرد و مصیبتی؟ و زخمی که بر جسم روزگار مانده و از جوش نیفتاده؟

نه، نه، تو سند حقیقتی، و شاهد این واقعیت که در میان مردمان، نیکان هستند و بَدان.

و اینکه تا زندگی باطل هر چه بینجامد پایان دارد اما حق، تا جهان برپاست می‌تازد.

همۀ ریاست‌ها و حکومت‌ها اگر بر بنیان ستم برآیند چون باطل فرو می‌ریزند و کاخ ستم ویران شدنی است.

و تنها انفاس جان و دَم جانان در زمانه پایدار می‌ماند چنان که گویی به درازای هستی عُمر دارد.

ای «کربلا» در نزد توست که شکست برمی‌خیزد و پیروزی فرو می‌ریزد و تنها معیار و میزان، عدالت است.

و از این روی، قبری را در برگرفته‌ای که همچنان از هر سوی شیفتگان به زیارتش پر می‌کشند و مشتاقان به دیدارش بال می‌گشایند.

اما، قبر یزید کجاست؟ چه کسی به آن گوشه چشمی می‌اندازد جز خاک و بر روی خاک، پاره سنگی چند؟

***

ای زینت جوانان، ای زیباترین جوان ... چه خوش است از تو سرودن، و چه شیرین است نشستن و از تو گفتن و از تو شنودن.

در «کربلا» شراب عُمرت را به جام حماسه‌ای ریختی که با خون نگاشته شد و از آن پس کتاب‌ها از تو نوشتند.

در گرماگرم شیهۀ اسبان، نیزه انداختی و نیزه انداختند. و در چکاچک بُرنده و تیز شمشیرها، تیغ کشیدی و تیغ کشیدند.

از هیبت تو صحرا سراسیمه فریاد برآورد، چنان که گویی طوفانی در صحرا وزیدن گرفته است.

اما فرو ‌افتادی و افول کردی و هیچ ستاره‌ای در افق نماند جز آنکه بر تو گریست و همچنان اشک سرازیر است.

تو - به ظاهر - به خط پایان نرسیدی اما تا ابد همۀ سواران در پی نشانۀ مقصد، چشم به الگوی تو دارند.

سر تو به تیغ از تن جدا شد و سرهای یارانت را بریدند، که دل کینه و ستم به ناراستی چیره است.

دریغا، آن سرهای بریده و خون چکان بر نیزه‌ها، نخل‌هایی سبز را می‌مانست که خرمای سرخ برآورده‌اند.

و دخترکان سوگوار که آه نفس‌های‌شان شعله‌ور بود و چنان می‌گریستند که اشک، گونه‌هایشان را می‌خراشید.

دل جاده‌ها بر حال‌شان می‌سوخت و چشم بیابان بر ایشان می‌گریست و صلیب دِیرهای صحرا به احترام‌شان خم می‌شد.

تا اینکه به دربار بیداد رسیدند و پرده‌ها از گمراهی غاصب جنایتکارش فرو افتاد.

و دستان «یزید» به چوبدستی با سر «حسین» سرگرم می‌کرد، گویی هنوز شهوت خون ریزی‌اش ارضا نشده بود.

***

«آه، حسرتا بر قهرمانی حسین» ... این صدای زینب بود که فریاد می‌زد و چنان تیغ سخن برمی‌کشید که انگار تیزی شمشیرها بر هم می‌خوردند.

یا انگار نیزها بودند که گدازه‌گون از آتشفشان درونش برمی‌آمدند، یا تیرهایی که زه‌هایشان به قوّت کشیده شده باشند و رها شوند.

به سر برادرش خیره شده بود، با نگاهی گرم و اندوهگین؛ اما به یزید که برمی‌گشت گویی با ناخن گوشۀ چشمانش بر او زخم می‌زد.

با اندوه بانگ برمی‌آورد: «چگونه باطل چنین جرأتی کرده است؟ ای ستم، مرده باشی و ای روزگار چه مایه سنگدلی!»

آی «یزید»، درنگ کن و مباد که به مقام و جایگاهت خیره شوی، ستم پیشگان همه با هم اگر شمارش شوند جز صفرها نخواهند بود.

من ناخواسته به سخن گفتن به تو مجبور شده‌ام؛ حقارت و بی قیمتی تو را انکار و تجاهلت عوض نمی‌کند.

تو را از اینکه ناسزا گویم و سرزنش کنم نیز کوچک‌تر می‌بینم، تو خواستی در پیکار بر کسانی چیره شوی که امروز آنان بر تو چیره‌اند.

حیله‌های خویش را به کار می‌گیری و خودپسندانه پیش می‌آیی و بار سنگین گناهان چون مارها بر گِرد گردنت حلقه زده‌اند.

جان‌ها و وجدان‌ها را می‌خری و می‌ستانی، آری اما هماره به یاد داشته باش و فراموش مکن که اهل بیت نرخ ندارند.

هرگز نمی‌توانی نور وحی ما را خاموش کنی و درخت خاندان ما را بخشکانی که یاد ما در دل‌های عاشقان جاودانه است ...»[4]

 www.mohammadivu.org.MOHR

 



[1] محمد رضا زائری، «پدر، پسر، روح القدس»، انتشارات خیمه، چاپ پنجم، تابستان 1389.

[2] در ادبیات عربی «ملحمه» به معنای یک کتاب و مجموعۀ شعری طولانی است که یک موضوع حماسی تاریخی را روایت کند و به جنگ و پیکار و فتح و پیروزی‌های قهرمانانه دلاوری بزرگ بپردازد. در ادبیات عرب سرودن چنین مجموعه‌هایی قدمت طولانی ندارد.

[3] جرج شکور، «ملحمه الحسین»، بی‌نا، بیروت، 2008 .

[4] «پدر، پسر، روح القدس»، ص183-190.

 

به ما بپیوندید: 

instagram twtr fbk telegram Aparat

  

 
امروز:امروز:824
این هفته:این هفته:10969
در مجموع:در مجموع:7583503
Center
Pagerank